میخوام از صبحم شروع کنم ! از ساعتای نزدیک هفت صبح که یهو به طرز وحشتناکی احساس گرسنگی به سراغم اومد و از اونجایی که هنوز فکر میکردم نی نی دارم توی شکمم برای اول بار از خواب بیدار شدم و رفتم یه موز خوردم ! گفتم نکنه بچه ام گرسنه باشه بعد نیاز به غذا داشته باشه بعد من همین طوری بی تفاوت ازش بخوابم خدایی نکرده بچه ام عقب مونده بشه !!!!!! ( واقعا خلم )
بعد از اینکه یه چی خوردم نشستم کنار گلام و به این فکر کردم که اتاق بچه مو چجوری تزیین کنم ! و چه چیزایی براش بخرم و چه رنگ پردهای برای اتاقش انتخاب کنم و کمد و تختش و از کدوم مدلا بگیرم بهتره ! و در عرض نیم ساعت کل اتاق خوابشو چیدم توی ذهنم !
دیگه انقدر به تک تک لحظههاش فکر کردم که داشتم به دوران دبیرستانش میرسیدم :)))))))) یهو به خودم اومدم گفتم نکنه خل شدم و چستر راست میگه اصلا خبری از بچه نیست؟
این شد که رفتم سراغ حافظ ! ( من خیلی میونهی خوبی با حافظ ندارم چون که یه خواهر دارم که میشه بهش گفت حافظ باز ! به طوریکه میخواد از خیابون بره اونور یه تفعل میزنه ببینه حافظ چی میگه :) و به همین حافظ توی کل زندگی 20 بارم حافظ باز نکردم . اما هر بار حافظ گرفتم واقعا دقیق جواب داده و اون اتفاق افتاده یا نیوفتاده !)
نیت کردم که حافظ من باردارم یا نه ؟ و بیشتر توی ذهنم این بود که حتی اگه باردار نبودم بعد از کرونا اقدام کنیم و بیخیال مهاجرت و اینا بشیم ! و به جاش بچه داری کنم :))))))
خب من پشام فر خورد از این تعبیر درست و دقیق ! واقعا الان موقعیت بچه دار شدن رو نداریم و من فقط از روی عشق به بچه دلم له له میزنه برای بچه داشتن درحالیکه نه به نفع بچه است نه خودمون . ولی خب تا دلتون بخاد خانواده ام عشق میکنن با بچه دار شدنم و تقریبا آرزوهاشون برآورده میشه :)))))))))
خب بعد از خوندن این فال یکم حالم خوب شد که خداروشکر حافظ هست تا باهاش حرف بزنم و جوابمو بده . بعدش یه نیت دیگه کردم و با بهترین تعبیر فالی که توی زندگیم گرفتم روبه رو شدم :
آنقدر این تعبیر و خود شعر خوب بود که تموم نا امیدیهایی که بخاطر کرونا و وضعیت کشور و همه اتفاقات بد به دلم افتاده بود از دلم رفت و به امید تبدیل شد ، به یه لبخند گنده روی صورتم . آنقدر گنده که نمیتونستم از بین ببرمش و حتی دلم میخواست چسترو بیدار کنم و براش بخونم که حافظ چه نویدی داده :)))))))))) اما خب دلم نیمد دیشب کم خوابیده بود و کلافه بود .
خلاصه که خیلی ذوق و شوقم زیاد بود ، آنقدر که نتونستم زیاد بخوابم و از ساعت 8تا 1 بیشتر نخوابیدم . به خیال خودم میتونم خوابمو تنظیم کتم و دیگه اوکی میشه ساعت خوابم .
تا ساعت 7 شب به زور چوب کبریت لای پلکام گذاشتن بیدار موندم ! یعنی حتی رفتم حمام و زیر دوش مشغول چرت زدن بودم ! و این مقاومت و ادامه دادم تا ساعت 7 و نیم . نیم ساعت رفتم بخوابم چستر با تلفن حرف زدو با صداش از خواب بیدارم کردم !
تصمیم گرفتم غذا بخوریم بعد بخوابم . تا ساعت 10 و نیم باز مقاومت کردم .
و ساعت 10 و نیم دور از جونم دور از جونم عین جنازه روی تخت افتادم و دیگه توان بلند شدن نداشتم .
تا اینکه ساعت 12 از گرمای زیاد اتاق از خواب بیدار شدم و کلی عصبی سر چستر داد زدم که چند بار بهت گفتم این پکیج و کم کن ! خوب شد بد خواب شدم !! واقعا وقتی خوابم بهم میریزه بی ادب و گستاج میشم :((((((( و هر چی ادب و احترام به چستر گذاشته بودم توی زندگیم یه دفعه به فنا میدم ! واقعا بعضی وقتا تحملم سخته . بگردم دورت چستر :))))))))
از ساعت 12 تا 2 غلت میخوردم و فکر میکردم رباتم ! هم خودم هم چستر و هم بابام !!!!!!!!!! و الان که روی تخت خوابیدم کسی آفلاینم کرده اما یادش رفته به خواب عمیق بفرسته منو و من کاملا هوشیارم ولی نمیتونم کاری کنم !!!!!!!
و الانم در خدمت شمام با بهم ریخته ترین ساعت خواب در کل دنیا ...
دقیق کردم خارجی آ خیلی زود میخوابن شبا ! ساعت 9 - 10 . به طوری که ساعت 12 براشون خیلی نصف شب حساب میشه !!
و از اون ور صبح خیلی زود از خواب بیدار میشن و حتما حتما میرن پیاده روی ! چقدر لایف استایلم به خارجی آ شبیه :(((((((
حالا الان برم تلاش کنم شاید خوابم ببره ! واقعا نیازمندم برای اوکی شدن ساعت خوابم دعا کنید برام و از خدا بخواید که کمکم کنه !
تو یک دیکتاتوری ...